خاطرات یک دانشجوی پزشکی



و بازم منِ سر به هوا گل کاشتم گوشیو کلیدمو تو ماشین یکی از بچه ها جا گذاشتنم که خونش اووون سر این شهر غریب بود که خوب بله دفعه اولی نبود که پشت در موندم دیگه یاد گرفتم چطور با پیچ گوشتیو آچارفرانسه در رو باز کنم  و یه روز تمام بدون موبایل سر کردم بهترین غذایی که میتونستم رو پختم به تمام کارام رسیدیم انقدر وقت اضافه آوردم که درس هم بخونم :))

دارم کم کم با بخش کودکان با وجود تمام تنفرم ازش کنار میام تقسیم شدیم بخش های داخل بیمارستان رو به گروه های مختلف و من با یکی از پسرامون افتادم که دو هفته قبل سر کشیک چنان دعوامون شد که تو این دو هفته تمام بچه های گروه سعی کردن حل کنن قضیه رو ولی نشد :)) و الان این آدم نباشه تو بخش حوصله من سر میره انقدر مسخره بازی درمیاریم و . روزگاره دیگه یادتون باشه دعواتونم بشه با یکی حرمتارو نشکنین که فردا روزی بشه تو چشم هم نگاه کرد

پ.ن: امروز تمام پیج های داخلی آ رو من میگفتم :))) من همونیم که اعزام بزم با آمبولانس آژیرشو من میزنم  اینا دلخوشیای کوچیک منن تو بیمارستان

پ.ن1: فزدا استارت رزیدنتیو میزنم پر از انگیزه پر از انرژی


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها


اگهي patheuflowab mobileappdevelpingad کاوشی در علوم و فناوری روز Sarah's collection مطالب اینترنتی دنیای هاست آموزش بازاریابی اینترنتی و راه اندازی کسب و کار اینترنتی وبلاگ مطالب اینترنتی
دزدگ